بیا تا ببینی که من بر چه کارم


بیا تا ببینی که من بر چه کارم

نیایی میا برگ این هم ندارم
نیایی میا برگ این هم ندارم
به جانی که بی تو مرا می برآید
به جانی که بی تو مرا می برآید
چه باید جهانی به هم برنیارم
چه باید جهانی به هم برنیارم
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم
غمی دارم آنجا نه بی دستیارم
غمی دارم آنجا نه بی دستیارم
مرا گویی از عشق من بر چه کاری
مرا گویی از عشق من بر چه کاری
اگر کار این است بر هیچ کارم
اگر کار این است بر هیچ کارم
منم گاه و بی گاه در دخل و خرجی
منم گاه و بی گاه در دخل و خرجی
غمی می ستانم دمی می سپارم
غمی می ستانم دمی می سپارم
غمت با دلم گفت کز عشق چونی
غمت با دلم گفت کز عشق چونی
نفس برنیاورد یعنی که زارم
نفس برنیاورد یعنی که زارم
چه گویی غم تو بدان سر درآرد
چه گویی غم تو بدان سر درآرد
که در سایهٔ دولتش سر برآرم
که در سایهٔ دولتش سر برآرم
فراقا به روز خودت هم ببینم
فراقا به روز خودت هم ببینم
اگر هیچ باقی است بر روزگارم
اگر هیچ باقی است بر روزگارم